دلم امشب شاد نیست
امشب حتی نسیم هم نمی وزید
خیابان ها پر بود از دود اگزوز و لیوان های شکسته شربت و چسبناک!
امشب چقدر صدای تار و تنور شنیدم از ماشین های چسبیده به هم ساعت یک نصف شب!
بیشتر شبیه شب جمعه بود تا شب نیمه شعبان!
پرسیدم این چه رسمی است این قوم دارند این وقت شب؟
گفتند: تفریحشان همین است دیگر؟ می خواهند امشب در ترافیک و خیابان های پرنور همدیگر را دید بزنند و حالش را ببرند.
می خواستم بپرسم که اینجا که هیچ وقت ترافیک نبود که دیدم وسط خیابان بساط دود غلیظ اسفند به پا بود و جوانکی شیرینی تعارفم کرد برداشتم و جلوتر شربت ولی برنداشتم ترسیدم آنفولانزای خوکی بگیرم بمیرم از این زندگی دشوار راحت شوم.
نوشته شده توسط : یاسر
لیست کل یادداشت های این وبلاگ